عشق بی پایان Merikat♥🥺

Farima Hemati Farima Hemati Farima Hemati · 1400/11/27 22:24 · خواندن 3 دقیقه

سلام کیوتا 

رمان 

عشق بی پایان Merikat♥

پارت سه 

از زبان ادرین الیا اومد پایین خیلی ناراحت بود و اومد پیشم و گفت ادرین بهتره بری خونه مرینت نمیخواد ببینتت اخه چرا اینکار رو کردی مرینت براتون داره ی ارزوی خوشبختی میکنه بعد تو..... ادرین بهتره بری چون مرینت حتی حاضر نیست صدات رو بشنوه الان 3 ماه از قضیه ی تو و لایلا میگذره اسم خودش یادش نیست اما قضیه ی تو و لایلا یادشه اون الان به استراحت و زمان نیاز داره لطفا برو 

من گفتم♥اما من به لایلا فقط از دروغ گفتم دوستت دارم اما نمیدونستم قضیه ب جاهای باریک تر بکشه فقط میخواستم لایلا رو که الیا پرید وسط حرفمو گفت ادرین بسه برو منم نتونستم چیزی بگم و نا امید برگشتم خونه 

از زبان الیا ♥

اصلا مرینت یادم نبود سریع رفتم بوفه و غذا گرفتم و برگشتم نزدیک ساعتای 11/45دقیقه بود رفتم پیش مارینت♥💕 مرینت گفت دوست خوبم 30دقیقه دیر کردی کحا بودی🤔🤨؟ 

من گفتم اومدم دیگه پس من برم تو که راضی نیستی😌

ـ نه بابا من گفتم برو؟ 🧐

ـ بله اشاره کردی برم تو دلت😌😜

ـ بله بفرما 😊

ـ بسه من خیلی گشنمه 😯

ـ باش 😊

از زبان نینو💕

نزدیک بود دیوونه بشم اخه نه الیا بود نه ادرین داشتم دیوونه میشدم تصمیم گرفتم برم بیمارستان پیش مرینت تو راه داشتم میرفتم که دیدم همه دارن پچ پچ میکنن رفتم جلو دیدم یه ملت دارن به تلوزیون نگاه میکنن اخه نمدونم چی شد کع تو تلوزیون عکس ارباب شرارت(Hakmaoth🤒)رو پخش میکرد داشت میگفت مثل اینکه ارباب شرارت یه ویدیو از خودش به اینترنت گذاشته 

ویدیو 

دختر کفشدوزکی و گربه ی سیاه باید تمام معحزه جر ها و معجزه کر خودتون رو به من بدید اگه ابن مارو نکنید پاریس که نخوده کل دنیا رو به اتیش میکشم فقط سه ساعت زمان دارید تیک تاک(تیکه کلام ارباب خران😌) خیلی تند زود سریع قطع شد 

ک همون لحظه یه زوج خنده دار دیوونه که مرده داشت به زنه پیشنهاد میداد از توی گلی که خریده بود یه مگس داخلش بود زنه تا مگس رو دید چنان جیغی کشید که کر شدم وای زنه صدا نداشت ده تا بلند گو خوبه دو هزار و پونصد تا بلند گو پدر سگ عقده ای قورت داده بود وای وای زن نبود که 😀مرده چشاش گرد شده بود عنبیه (قسمت رنگی چشم) چشمش کوشولو(بی سوادم خودتونید😌🤪🤭) دهنش هزاران متر باز داشت میگفت معذرت میخوام زنه هم از اونور میگفت برو بیشعور و تو یه دستش یه لنگه ی دمپایی و تو دست دیگش کیف چنان می زد تو سر مرده که نگو و نپرس مرده هم جون سگ داشت زنه هر جی میزد مرده فقط میگفت اخ اخ نزن وایییی#

از زبان مرینت ♥🥺

داشتم با آلیا غذا میخوردم که نینو مثل این ندید بدیدا درو باز کرد چنان الیا رو بغل کرد فک کردم دختره خفه شد مرد هر جی هم میکفتم نینو بسه بیشتر بغلش میکرد به هر حال عشق بود دیکه😓😔

که اقای دکتر اومد و شادیام پریدن و به جاش حسی به نام غم نشست 

خب لاوام پارت بعدی پارت 3هست امیدوارم بخونید و لذت ببرید 

لایک ♥کامنت☑️یادتون نره 

فعلا بای♥☑️